سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات کودکی سام

سر سام شکست

امروز روز مادره. روز همه مادرهای مهربون و عریر مبارک. یه اتفاق دیگه به تقویم این روز اضافه میشه و اون هم شکسته شدن سر سام هستش. دیشب وقتی که رفته بود به لپ تاپ دست بزنه محکم از روی صندلی افتاد و سرش به تیزی دیوار گرفت و شکست. اولش نفهمیدم سرش شکسته ولی چند لحظه بعد دست خونیم رو که دیدم تمام وجودم ترس شد چطوری خودمون رو به درمانگاه رسوندیم بماند. ولی خیلی به خیر گذشت دو تا بخیه ناقابل هم به سر مبارکش دوختن. خدا همه بچه ها رو برای بابا و مامانشون نگه داره. آمین   ...
31 فروردين 1393

اولین آرایشگاه

با کلی ذوق و شوق یه کیف وسایل کوتاهی مو تهیه کردیم. از دستگاه مخصوص اصلاح تا قیچی و شونه و پیش بند. روز جمعه با کلی وقت قبلی گرفتن و باز کلی معطل شدن سام رو نشوندیم روی صندلی آرایشگاه مردونه چشمتون روز بد نبینه چنان گریه ای کرد که تا اون روز این همه گریه و دست و پا زدن از این بچه ندیده بودیم. من و باباش پشت دستمون رو داغ کردیم که دیگه از آرایشگاه حتی رد هم نشیم. همون روش خنده دار کوتاهی مو ابداعی از مامان خیلی خوشایندتره. بعد از یک ساعت فشارهای عصبی و یدی به خاطر نگه داشتن سام آخرش یه سر تحویل گرفتیم که کلی روش مو بود یه دست لباش سام که کلاً از مو پوشیده شده بود و کل شال و مانتو مامان که ...
26 فروردين 1393

اولین اثر هنری

یه بسته ماژیک 6 تایی که زندایی براش خریده بود رو آوردم و با همدیگه شروع کردیم به نقاشی کردن تو یه کتاب نقاشی سام از اینکه در ماژیکها رو باز و بسته می کرد خیلی خوشحال بود. من داشتم رنگ آمیزی می کردم به خیال اینکه اون هم یاد می گیره. برای چند لحظه رفتم آشپزخونه. از تو آشپزخونه دقت داشتم که یه وقت نره روی دیوار خط بکشه دیدم نه اصلاً از جاش بلند هم نشد. اما وقتی برگشتم با یه اثر هنری روبرو شدم ...
26 فروردين 1393

دوباره برگشتم

خوب بعد از یه تعطیلات طولانی دوباره اومدیم. تو این مدت سام پیشرفت خوبی  داشته مثلاً هر وقت می خواد یه جایی بشنه میگه: اینجا بشینم . هر وقت هم داره میاد به سمت ما میگه: اومدما بالاخره هم تصمیم گرفته که خودش شیشه شیرش رو دستش بگیره و دیگه لازم نیست من کلی منتظر شم شیرش رو تموم کنه.   ...
20 فروردين 1393
1